لباس روحانیت و عنایت های ویژه
لباس مقدس روحانیت ذاتا لباس مقدسی است و در باره آن احادیثی از جمله: تعمموا تزدادوا حلماً؛ ذکر شده است در مقاله زیر به چند داستان که ارتباط با لباس روحانیت دارد اشاره می نمائیم.
اشاره
لباس مقدس روحانیت ذاتا لباس مقدسی است و در باره آن احادیثی از جمله: تعمموا تزدادوا حلماً؛ ذکر شده است در زیر به چند داستان که ارتباط با لباس روحانیت دارد اشاره می نمائیم.
بهرههاى معنوى و عنایتهاى ویژه
حجتالاسلام موسوى همدانى مترجم تفسیر المیزان از قول مرحوم علامه طباطبایى چنین نقل مىکنند:
زمانى که من در نجف بودم مبلغى به صورت ماهیانه از تبریز ارسال مىشد و چون با مراجع نجف ارتباطى نداشتم، درآمدى غیر از همین مبلغ که از تبریز مىآمد، نداشتم.
یکى، دو ماه این مبلغ از تبریز نرسید و من هر چه پول داشتم، مصرف کردم و روزى در منزل که پشت میز کوچکم به مطالعه نشسته بودم و مطلبى بسیار دقیق و حساس را بررسى مىکردم، به ناگاه فکر بىپولى حواسم را پرت کرد و رشته افکارم گسسته شد، هنوز لحظاتى بیش نگذشته بود که صداى در را شنیدم، برخاستم و درب منزل را باز کردم.
شخص بلند قدى با محاسن حنایى و لباس بلند و عمامه در مقابل در ایستاده بود و به محض باز کردن در سلام کرد. گفتم علیکمالسلام.
گفت: «من شاه حسین ولى هستم، خداوند عزّ و جل مرا فرستاده تا به تو بگویم که این هیجده سال کى تو را گرسنه گذاشتم که حالا به فکر بىپولى و گرسنگى افتادهاى؟ مطالعهات را رها کرده و به فکر فرورفتهاى؟» این گفت و خداحافظى کرد و رفت.
در را بستم و به پشت میز بازگشتم. در همین لحظه بود که سرم را از روى دستم برداشتم و نفهمیدم که چگونه در حالى که من نشسته بودم و سرم روى دستم بود به حیاط رفتم و در را باز کردم و با او صحبت کردم. فهمیدم این صحنه را پشت همین میز به من نشان دادند.
چند سئوال برایم مطرح شد. اول اینکه من خواب رفتم یا بیدارم. دوم اینکه خداوند فرمودهاست در این هیجده سال، منظور از هیجده سال چیست؟
آیا مدت اقامت در نجف است که این زمان بیش از ده سال نیست، آیا مدت زمان تحصیل من است؟ که بیش از سىوپنج سال است که من تحصیل مىکنم. پس قضیه چیست؟ پس از اندکى تأمل متوجه شدم که هیجده سال قبل ملبس به لباس روحانیت شدم.
سئوال سوم که این شخص خود را معرفى کرد ولى من فردى با این نام را نمىشناختم. لذا این سئوال بىجواب ماند و آن را فراموش کرده بودم تا آنکه به حسب عادتم در نجف که به قبرستان وادىالسلام مىرفتم، در تبریز نیز به قبرستان رفته و قرآن مىخواندم.
یک روز به قبرى برخورد کردم که با قبرهاى دیگر تفاوت داشت و نشان مىداد که قبر شخصیت بزرگى است و وقتى که نوشتههاى سنگ قبر را خواندم نام شاه حسین ولى را مشاهده کردم و نام آن شخص را به یاد آوردم. تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از تاریخى بود که در نجف به منزل ما آمده بود.(1)
در سال 1376 جناب مشهدى اکبر محمدى قنّاقستانى از اهالى روستاى قناقستان - بخش ماهان کرمان - نقل مىکرد که در روستاى قناقستان یک بقچه پولى پیدا مىکند.
آن را برداشته و خدمت حاج آقاى حسنى که بعدها در دوران انقلاب امام جمعه موقت کرمان شدند، مىرسد که این پولها را چه کند. ایشان مىگوید چون برداشتى، باید حفظ کنى و طبق احکام شرعى عمل نمایى.
روزى ایشان در کرمان کارى داشته و این پولها را همراه مىبرد تا مبادا کسى به آن دست بزند... مىگوید: وقت نماز ظهر فرا رسید به مسجد جامع کرمان آمدم و نماز جماعت را به جاى آوردم.
بعد از نماز ظهر و عصر هنگامى که بیرون مىآمدم، دیدم از طرف صحن، آقاى سیدى به طرف شبستان مىآید. آن بزرگوار سیدى با لباس روحانى بود که عمامهاى همچون فیروزه، سبز و درخشان به سر داشتند. من که به روحانىها و سادات علاقهمند بودم شیفته ایشان شدم.
همین که نزدیک شدم با خوشحالى سلام کردم و ایشان پاسخ فرمودند. سپس گفتند: چه طورى مشهدى اکبر؟ - بد نیستم... - مشهدى اکبر، آن بقچه پول متعلق به یکى از دوستان ماست. - آقا، نشانى بدهید تا بهتان بدهم. آن سید بزرگوار، به طور دقیق نشانى مىدهند حتى اینکه چند اسکناس 10 تومانى چند 20تومانى و چند 5 تومانى داشتهاست که نشانىها کاملاً درست بود.
و من هم پولها را کامل تحویل دادم... بعد ایشان فرمودند مشهدى اکبر به قناقستان که رفتى سلام و پیغام ما را به آقاى حسنى برسان و به ایشان بگو که قم نرو و در روستا بمان و دعاى صبح جمعهات را ادامه بده و رادیو کنار عمامه ما نگذار... بعد هم آقا بشارت نابودى رژیم شاه و پیروزى انقلاب را دادند و از به آتش کشیده شدن آن مسجد (مسجد جامع کرمان) هم خبر دادند که به فاصله کمى همه آنها به وقوع پیوست و عنایتى هم به من کردند که سرفههاى سخت من که موجب خون آمدن از سینهام مىشد شفا یافت بعد من خدمت آقاى حسنى رفتم و پیام آقا را براى ایشان بردم.
دست روى دست زد و گفت اى واى، من یک رادیو جیبى داشتم که براى گوش کردن خبر از آن استفاده مىکردم مکرر اتفاق افتاد شبهایى که از شدت خستگى به خواب مىرفتم و هنگامى که پس از ساعاتى بیدار مىشدم صداى ساز و آواز و آهنگ رادیو در فضا پیچیده بود.»(2)
پیغام حضرت از این جهت است که قداست عمامه و لباس پیامبر با رادیوى پیش از انقلاب و صداى ساز و آواز سازگار نیست.
نکته قابل توجه در این حکایت این است که حضرت امام زمان (عج) از عمامه، به «عمامه ما» تعبیر کردهاند و آنرا لباس خودشان دانستهاند با اینکه آقاى حسنى سید نیست و عمامه سفید بر سر دارد.
«جناب آقاى حاج آقا معین شیرازى ساکن تهران نقل فرمودند که روزى به اتفاق یکى از بنىاعمام در خیابان تهران ایستاده منتظر تاکسى بودیم تا سوار شویم و به محل موعود برویم.
قریب نیم ساعت ایستادیم هر چه تاکسى مىآمد یا پر از مسافر بود و یا نگه نمىداشت و خسته شدیم ناگاه یک تاکسى آمد و خودش توقف کرد و به ما گفت آقایان بفرمایید سوار شوید و هر جا مىخواهید بفرمایید تا شما را برسانم.
ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم. در اثناء راه من به ابن عمم گفتم شکر خداى را که در تهران یک راننده مسلمانى پیدا شد که به حال ما رقت کرد و ما را سوار نمود.
راننده شنید و گفت: آقایان تصادفاً من مسلمان نیستم و ارمنى هستم. گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودى؟ گفت: اگرچه مسلمان نیستم اما به کسانى که عالم مسلمانها هستند و لباس اهل علم در بر دارند عقیدهمندم و احترامشان را لازم مىدانم، به واسطه امرى که دیدم.
پرسیدم چه دیدى؟ گفت: سالى که مرحوم آقاى حاج میرزا صادق مجتهد تبریزى را به عنوان تبعید از تبریز به تهران حرکت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم.
در اثناء راه نزدیک به درخت و چشمه آبى شدیم. آقاى مجتهد تبریزى فرمودند اینجا نگاه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم. سرهنگى که مأمور ایشان بود به من گفت اعتنا نکن و برو. من هم اعتنایى نکرده رفتم تا محاذى آب رسیدم ناگهان ماشین خاموش شد هر چه کردم روشن نگردید.
پیاده شدم تا سبب خرابى آن را بدانم هیچ نفهمیدم و مرحوم آقا فرمود حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم. سرهنگ ساکت شد آقا مشغول نماز گردید من هم سرگرم باز کردن آلات ماشین شدم.
بالاخره هنگامى که آقا از نماز فارغ شد و حرکت کرد فوراً ماشین روشن گردید.از آن روز من دانستم که اهل این لباس نزد خداى عالم محترم و آبرومندند.(3)
واعظ شهیر آقاى سید حسین حائرى نیز مىفرمودند: «من بارها تجربه کردهام هرگاه عمامه بر سر دارم مشمول عنایات ویژه امام عصر هستم و در پاسخگویى به سئوالات، آمادگى بیشتر دارم لذا اگر در منزل باشم و کسى از نزدیکان سئوالى بپرسد یا تلفنى، از من درخواست مشاوره شود اول عمامه بر سر مىگذارم سپس پاسخ نهایى را مىدهم.»
بسیارى از روحانیان خصوصاً در سالهاى نخست معمم شدن تجربههایى از این قبیل را به یاد مىآورند.
این جمله زیباى شهید مطهرى هم بسیار جالب توجه است: «من در تمام عمرم یک افتخار بیشتر ندارم، آن هم همین عمامه و عباست.»(4)
پی نوشت ها :
1 ترجمه و شرح نهایه الحکمه، ص 7 به نقل از آینه عرفان، ص 9.
2 از خاطرات حجهالاسلام على ابوترابى که مستقیماً با مشهدى اکبر قناقستانى مصاحبه کردهاند. این داستان را حضرت آیه الله مصباح یزدى مکرّر در سخنرانىهاى خود نقل کردهاند.
3داستانهاى شگفت، ص 40، داستان 18.
4 حماسه حسینى، ج 2، ص 289.
منبع:
کتاب روحانیت چراها وباید
تهیه و فرآوری : علی فریادرس ، گروه حوزه علمیه تبیان