"بنیان مرصوص امام خمینی قدس سره" نام یکی از کتابهایی است که درباره امام خمینی به رشته تحریر درآمده است. این کتاب را حضرت آیتالله جوادی آملی تالیف کرده و مرکز نشر اسراء آن را در 454 صفحه منتشر نموده است. این کتاب 24 فصل دارد و عناوین برخی فصول
آن چنین است: مبانی انقلاب اسلامی از نظر قرآن کریم، سیره علمی و عملی امام خمینی، مصاف عقل و عشق در شخصیت امام خمینی، امام خمینی قهرمان اسفار اربعه، فرشته خویی امام خمینی، نوآوریهای فقهی امام خمینی و عناوین متعدد دیگر. در بخشی از فصل نوآوریهای فقهی امام خمینی قدس سره چنین آمده است:
حضرت امام راحل (قدس سره) نهضت خود را از حوزه علمیه قم آغاز کرد، زیرا پایگاه فکری او از "فقه" نشات میگرفت، او مواد خام فقه را بررسی و جمع بندی کرده و سپس نتیجه گرفت. و چون ایشان ابتدا زحمات توانفرسای علمای گذشته را ارج نهاد، و سپس روی آنها پایهگذاری کرد، لذا ابتدائا لازم است سیر تحول رابطه علمای دین با توده مردم بازگو شود.
سالیان متمادی سپری شده بود که در طی آن رابطه فقیه و مردم، رابطه "محدث" و "مستمع" بود، در این مقطع بر اساس تفکر اخباری گری و جمود و ممنوع شدن اجتهاد، تنها پیوندی که فقیه را با جامعه مرتبط میکرد، نقل حدیث و معنای صوری آن بود، چرا که فقیه حق استنباط نداشت. این تحجر فکری به دست توانای اصولیین توانمند عموما، و استاد اکبر، مرحوم وحید بهبهانی (قدس سره) خصوصا، رخت بربست، و "اجتهاد" و تفکر اصولی زنده شد. رابطه فقیه و مردم، به رابطه "مرجع تقلید" و "مقلد" مبدل شد، مردم از استنباطات فکری مرجع تقلید خود طرفی میبستند و مرجع تقلید ره آورد فکری واجتهاد خویش را به مردم ارائه میداد، حکم فقیه در این محور کم و بیش نافذ و فتوای او نیز ضروری و لازم الاجراء بود.
اخباری، فقیه را در حد حس منحصر میکرد، چون گزارش گر در قلمرو "حس" سخن میگوید ولی اصولی در منطقه "حدس" زندگی میکند. اصولی میگوید: فقیه حق استنباط دارد و استنباط یک امر حدسی است نه حسی، غیبی است و نه محسوس.
کار اجتهاد و اصولیین گرانقدر این بود که پیوند حوزه با مردم را از مرحله حس که نقل سمعی است به مرحله عقل منتقل کردند و به فقها حق اجتهاد داده و بر مردم تقلید را لازم کردند، لذا فقیه "مرجع" شد و مردم "مقلد" او شدند. این مقطع تحولی مهم در رابطه علمای دین با توده مردم به شمار میرود.
سالیانی بر این وضع گذشت، کمکم مسئله "ولایت فقیه" در لابلای کتابهای فقهی به صورت رسمی طرح شده و خود را نشان داد، البته ریشه آن در نوشتههای پیشینیان مشهود بود اما نه به حدی که این مسئله اکنون سرفراز بیرون آمده، شکوفا شده و جایگاه اصلی خود را پیدا کرده است. اکنون ولایت فقیه علاوه بر آنکه در جایگاه اصلی خود روییده، به سایر جایگاههای فرعی نیز سایه افکنده است، در حالی که در این مقطع این چنین نبود، یعنی اگر امثال مرحوم نراقی (قدس سره) مسئله ولایت فقیه را طرح میکردند، آن را در محور فقه، به عنوان یکی از مسایل فقهی مطرح کرده و به شمار میآوردند، لذا چون ولایت فقیه از قلمرو علم "کلام" (که جایگاه اصلی آن است) بیرون آمده و در علم فقه مستقر شده، هر چند که با ادله فقهی شکوفا میشد، لیکن در جایگاه اصلی خود قرار نگرفته بود، قهرا آن رویش مطلوب را نداشت که چونان شجره طیبهای باشد که: (اصلها ثابت و فرعها فی السماء). به هر حال هر چند که طرح مسئله ولایت فقیه در علم فقه تحول مهم دیگری محسوب میشود، ولی در این مقطع نیز هنوز شکوفایی مطلوب حاصل نشد، گر چه این امر دراز مدت و در مقطع بعدی تحقق یافت.
امام راحل (قدس سره) کاری که در محور فقه انجام دادند، این بود که دست "ولایت فقیه" را، که تا آن زمان مظلوم واقع شده بود گرفته، از قلمرو فقه بیرون آورده و در جایگاه اصلی خود که علم کلام است، نشاندند، آنگاه این مسئله را با براهین عقلی و کلامی شکوفا کردند. پس از این بود که ولایت فقیه که در جایگاه اصلی خود (علم کلام) شکوفا شده بود، بر فقه سایه افکنده و سراسر آن را زیر سایه خود قرار داد، و نتایج فراوانی ببار آورد که یکی پس از دیگری شاهد آن بودیم.
قبل از اینکه روشن شود "ولایت فقیه" یک مسئله کلامی است نه مسئلهای فقهی، باید مرز ممتاز تشیع و تسنن را بنگریم، که چرا "امامت" در فرهنگ امامیه جزء اصول و در مکتب اهل سنت جزء فروع است؟ چرا ما در علم کلام از امامت بحث میکنیم و آنها در علم فقه آن را مورد بحث قرار میدهند؟
سر این تفاوت آن است که شیعه معتقد است امامت جانشین "نبوت" است و نبوت کار خلق نیست، بلکه کار خداست. اگر چیزی کار خدا بود، بحث درباره آن بحث اعتقادی و کلامی است، یعنی "یجب عن الله"، نه "علی الله"، که نبی بفرستد و همچنین "یجب عن الله"، نه "علی الله". که برای نبی، جانشین معصوم تعیین کند.
امامیه معتقد است از آنجا که بشر را خدا آفریده و خدا میپروراند، لذا باید قانونگذار تنها از طرف خدا بیاید. بنابراین در امامت، سخن از کار خداست نه کار خلق، و آن علمی که از کار خدا بحث میکند، "کلام" است، لذا یک مسئله کلامی و اعتقادی خواهد بود.
اما آنان که با رای مردم، امام میپرورانند و با سقیفه امام میسازند، امامت را انتخاب پنداشته و خارج از انتصاب میدانند. آنان مسئله امامت را از کار خدا به کار خلق کشاندهاند و علمی که درباره کار خلق بحث میکند، علم "فقه" است.
نکتهای که در این بخش عنایت به آن لازم است آن است که دشمن قبل از آنکه "فقیه" را از صحنه سیاست خارج کند، "فقه" را از صحنه سیاست خارج کرد، پیش از آنکه "ولی" را از صحنه سیاست بیرون کند، "ولایت" را بیرون کشید، قبل از آنکه "ائمه" را منزوی کند، "امامت" را منزوی کرد بیگانگان زیرک گفتند و آشنایان خام پذیرفتند که امامت کاری مردمی است و تعیین آن از مردم نیز برمیآید، سپس حضرت علی(ع) را خانه نشین کردند، چون رای نیاورده است.
غرض آنکه هیچ گاه امام را قبل از امامت خانه نشین نکردند، بلکه ابتدا "امامت" و پس از آن "امام" را منزوی کردند. آنکه میگوید: "منا امیر و منکم امیر"، امامت را یک امر مردمی میداند نه الهی. وقتی مردمی شد، نصب یا انتخاب آن از سقیفه نیز ساخته است. اول امامت را از عرش به فرش و از انتصاب به انتخاب آورده، از نص به سقیفه کشاندند و امامت را در سقف سقیفه اسیر کردند، و پس از آن حضرت علی(ع) را خانه نشین کردند.
آنکه بخواهد فقیه را از صحنه خارج کند، اول فقیه را زندانی میکند و ابتدا ولایت را انکار میکند، سپس میگوید: "گویی ولی شناسان، رفتند از این ولایت". بنابراین کار دشمن، اول محصور کردن ولایت و سپس منزوی نمودن ولی بود.
اینکه در جوامع روایی ما ملاحظه میشود که بخشی از امامت در مسایل اعتقادی شکوفاست، و بخش دیگر آن در فقه، چنانکه امامت، هم در کنار نماز و روزه و زکات و حج و جهاد است، هم در کنار نبوت، برای آن است که یک ضلع آن کار خداست: "یجب عن الله" که امام را تعیین کند و ضلع دیگر آن کار خلق است: "یجب علی الناس" که ولایت امام را بپذیرند.
همان طوری که بر مردم خواندن نماز واجب است، قبول ولایت امام نیز واجب میباشد. آنجا که ولایت در کنار نماز است، درباره کار خلق است و آنجا که امامت در کنار نبوت است، درباره کار خداست. شیعه امامت را، هم در اصول اعتقادی در کنار نبوت مینگرد، و هم در مسایل فروغ، درکنار نماز و روزه میبیند. و اگر گفته شد که چیزی همتای امامت نیست، برای آن است که امامت شرقا محدود به اصل و غربا محدود به فرع است. امام نماز و روزه، شمال و جنوب و شرق و غربش محدود به فقه و فرع است و این امتیاز برجسته تشیع از برادران اهل سنت است.
مسئله "ولایت فقیه" جانشینی امامت امام معصوم(ع) است. بر این اساس فقیه جامعه الشرایط در زمان غیبت، جانشین امام معصوم(ع) بوده و چون امام معصوم، گذشته از اینکه حکم خدا را بیان مینمود، مسایل حکومتی را نیز اداره میکرد و رابطه بین او و مردم، رابطه امام و امت بود، لذا رابطه جانشینان امام معصوم(ع)، که فقهای واجد شرایط علم و عدل هستند، با مردم، رابطه امام و امت خواهد بود.
تمامی ادلهای که درباره نبوت و امامت عامه "عقلا" اقامه میشود، در زمان غیبت، درباره ولایت فقیه نیز قائم است، لذا ولایت فقیه یک مسئله کلامی خواهد بود.
هنگام یکه ولایت به عنوان یک مساله کلامی و در قلمرو علم کلام مطرح شد، این کلام، فقه را مشروب کرده، سایهای روی آن میافکند، آنگاه انسان سراسر فقه را با دیدگاه کلامی نگریسته و برای مطالب فرعی فقه، صاحب و مسئول میبیند، در نتیجه مسایل فقهی سازماندهی شده و از آشفتگی بیرون میآید.
سر اینکه حضرت امام (قدس سره) به طور مکرر در گفتار و نوشتار خویش فرمودهاند: اگر کسی سراسر دین را بررسی کند، خواهد دید که دین سیاست را به همراه دارد، سایس را پیشبینی کرده و مجری، قیم و صاحب را از نظر دور نداشته، آن است که ایشان از دیدگاه کلام به فقه نگریسته، و از افق بلند کلام مسایل فقهی را مینگرد.
"فقه شناسی" مسئله کلامی است نه مسئله فقهی. در صدر و ساقه علم فقه مسئلهای نداریم که بیان کند که فقه برای چیست و از آن، چه بر میآید. شناخت فقه، بررسی کار خدا و شناخت قانون الهی است و این یک کار کلامی بوده و خارج از قلمرو علم شریف فقه است.
براین اساس، حضرت امام راحل (قدس سره) چند کار مهم را انجام داد:
1 - "ولایت فقیه" را به دنبال "امامت" قرار داد.
2 - امامت و ولایت را در جای خود (علم کلام) نشاند.
3 - درخت برومند امامت و ولایت را شکوفا کرد.
4 - امامت و ولایت را بر سراسر فقه سایه افکن نمود.
امام راحل (قدس سره)رابطه بین مرجع و مقلد را به رابطة امام و امت ارتقا داد. طراحی و پایهگذاری این اصل بنیادین، تحول سوم فقهی است که به دست توانمندآن حضرت حاصل شد. یعنی اگر مرحوم وحید بهبهانی (قدس سره) توانست رابطة فقیه و مردم را از رابطة محدث و مستمع بودن ارتقا بخشیده و به سطح رابطة مرجع تقلید و مقلد برساند، امام راحل (قدس سره) انقلاب فرهنگی و فقهی کرده و رابطةفقیه و مردم را به رابطة امام و امت مبدل کرد،نه تنها رابطة مرجع و مقلد، یا رابطة مفتی و مستفتی، بلکه امام و امت.
اگر کسی فاصلة دوران مرحوم وحید بهبهانی تا عصر امام امت( قدس سرهما)را بررسی کند،میبیند فاصلة عمیقی است. طی این فاصلة فراوان، مستلزم این بود که:
1- ریشههای فقهی ولایت فقیه و فرهنگ اسلامی این مسئله در حوزهها به خوبی تبیین شود.
2- ولایت فقیه از غیب و قصر بدر آمده و تمام قلمرو وسیع نظام اسلامی را زیر پوشش بگیرد.
3- بین ولایت و حسبة امور مردم فرق گذاشته شود.
4- فقیه به عنوان ولی مردم باشد نه وکیل آنها، و بین وکالت و ولایت فرق نهاده شود.
5 - روشن شود که فقیه جامعالشرایط منتخب مردم،نماینده و وکیل آنها نیست، بلکه ولی مردم و نمایندة حضرت ولیعصر و نایب حجهبنالحجج البالغه است.
توضیح آنکه: مردم ولی فقیه را به عنوان توکیل انتخاب نکرده و موکل او نبوده، بلکه متولی او هستند، یعنی نسبت به او تولی دارند. او ولی است و مردم مولی علیه هستند، نه اینکه مردم موکل، و او وکیل باشد، او نماینده، نایب یا منتخب مردم نیست، بلکه منصوب حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) و نماینده نایب آن حضرت است.
تا این مسایل عمیق فقهی حل شود، فرسنگها فاصله بود و سالیان متمادی طول کشید. در طول این مدت مسایل عمیق یاد شده حل و روشن شد که:
1- کار فقیه جامعالشرایط تنها فتوی دادن نبوده و دین گذشته از مؤلف، مصنف، شارح، ترجمان و مبین، "متولی" میخواهد تا با پذیرش تولیت دین همة احکام آن را احیا نموده و عینیت بخشد.
2- ادلة اصلی نبوت و امامت میگوید: نظام حکومتی مردم باید نظام اسلامی باشد.
3- انبیا و ائمة معصومین(ع) تنها برای مسئله گفتن نیامدند،لیکن طاغیان لئام دست آنها را بستند:"قتلوا النبیین بغیر حق"، (یقتلون النبیین بغیر حق) ، (بقلتهم الانبیاء بغیر حق)، که این آیات به طور مکرر از شهادت انبیا و مظلومیت و کشته شدن پیامآوران الهی به دست طاغیان هر عصر خبر میدهد.
4- رابطةفقیه و مردم از رابطة مرجع و مقلد بالاتر بوده و در سطح رابطة امام و امت میباشد.
این تحول فقهی از هرکسی ساخته نبود. امام امت (قدس سره) با بررسی مسایل اسلامی این معارف رااز متن اسلام استنباط کرده و فرمود: اسلامی که حدود و دیات و جنگ و صلح دارد، مجری نیز خواهد داشت و اجرای آن به دست تودة مردم نیست، زیرا اگر تودة مردم مجری قوانین الهی بودند، دیگر نصب قیم لازم نبود. مجری حدود الهی در عصر عصمت، ولی معصوم(ع) است و در عصر غیبت، نایب ولی معصوم(فقیه جامعالشرایط).
حضرت امام (قدس سره) این کار فقهی را سالیان متمادی دنبال کرد، آن را به ثمر رساند و خود را ولی مردم و نمایندة ولی عصر و حجهبن الححجالبالغه دانسته و به این امر ایمان داشت، آنگاه به اعمال ولایت پرداخت.
آنگاه ایشان برای عملی شدن چنین تحولی فرمود:
اولاًً: ولی فقیه ولی مسلمین است.
ثانیاً ولی مسلمین در جایگاه امام اصیل نشسته است.
ثالثاً: امام اصیل، ثقل اصغر است.
رابعاً: ثقل اصغر فدای ثقل اکبر میشود.
لذا وقتی ثقل اکبر در خطر شد، باید قیام کرد، "ولو بلغ ما بلغ". معنای "اصغر بودن" آن است که چنانچه اکبر به کام خطر فرو رود، اصغر باید خون بدهد تا اکبر زنده بماند.
امتیاز برجستة امام خمینی(قدس سره) از دیگر عالمان دین آن است که: دیگران میگفتند: ولایت فقیه هست، اما همه شرایط آن را حصولی میدانستند، لیکن کسی که ولایت را مانند امامت میداند، معتقد است شرایط اعمال ولایت دو بخش است: بخشی از آن حصولی، و بخش مهم آن تحصیلی است، یعنی باید آن شرایط را تحصیل کرد و رابطةمرجع و مردم را رابطة امام و امت قرار داد. این چنین نیست که اگر مردم حاضر شدند و امکان داشت که بدون خطر، نظام اسلامی را تأسیس کرد، فقیهی زمام این نظام را به دست بگیرد، بلکه بسیاری از شرایط ولایت و رهبری،تحصیلی است، نه حصولی، شرط واجب است، نه شرط وجوب.
چون امام امت(قدس سره) از نظر فقهی باور کرد ولی مسلمین است و باید حکومت اسلامی را تأسیس کرد و بسیاری از شرایط ولایت،تحصیلی است، لذا به سراغ تحصیل این شرایط رفت که این امر مستلزم زندان رفتن،تبعید شدن،تهمت و اتهام را به جان خریدن، بدنامی راتحمل کردن، هجرت و مانند آن است. لذا امام راحل (قدس سره) از اینکه "شهید" شود یا شهید بدهد و کشته یا تبعید بشود، لذت میبرد. گفتن این حرف بسیار سخت است، چه رسد به عمل کردن آن. ایشان در راه تحقق مقاصد والای قرآن و عترت هر توهینی را تحمل و از هر گونه بدرفتاری استقبال میکرد.
اگر در خطبة شقشقیه این چنین میخوانیم:"لو لا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و... لألقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها"، حضرت علی (ع) بعد از مدتها این سخن را فرمود، نه اینکه برای اولین بار گفته باشد:" لو لا حضورالحاضر..." او احتجاجهای فراوان کرد و ام الائمه النقباء النجباء و سبطی نبیالرحمه را به عنوان احتجاج به خانة مهاجرین و انصار بردو مدتها احتجاج کرد، لیکن شرایط تحصیلی برای او فراهم نشد، بعدها که امت حاضر شدند، فرمود: "لو لا حضورالحاضر...".
غرض آنکه حضرت امام (قدس سره) شرایط حصولی را با شرایط تحصیلی کنار یکدیگر گذاشت، آنگاه تلاشها کرد تا این شرایط را تحصیل کرده و به مردم بفهماند که شما امت هستید و من امام. این کار با تبعید شدن، زندان رفتن، شکنجه دیدن، تهمت و افترا شنیدن و مصایب را تحمل کردن حاصل میشود، نه با تدریس صرف و تألیف محض، و همة این شرایط، تحصیلی است و فقط با "ولع بلغ مابلغ" متحصل خواهد شد نه چیز دیگر.
فرق امام راحل(قدس سره) با علمای دیگر این بود که آنها میگفتند:مردم! قیام کنید، حرکت کنید، بشورید، بشوئید، بروید، جامعه نه دیروز حرف چنین عالمی را گوش داد، نه امروز گوش میدهد. مردم حرف کسی را که نشسته است و فرمان میدهد ، گوش نمیدهند، امام راحل (قدس سره) نفرمود:مردم! بروید: بلکه فرمود: من رفتم، شما هم بیایید. فرق او و دیگران این بود که آنها میگفتند: بر شما واجب است که مبارزه کنید، یعنی آنها "محرک سایق" بوده و از پشت سر سوق میدادند، میگفتند: مردم! بروید، مردم،نیز گوش نمیدادند. اما امام امت جلو افتاد، سالیان متمادی اهانت و فحش شنید، تبعید و زندان و سختی را تحمل کرد،مقدار زیادی از راه را به تنهایی طی کرد، آنگاه فریاد برآورد،فرمود: مردم! من رفتم، شما هم بیایید. مردم نیز گفتند: "لبیک! یا امام" و به دنبال او حرکت کرده و رفتند.
آنکه میگوید: : من رفتم، بیایید"، مردم پشت سر او به راه می افتند، اما آنکه میگوید: "مردم!بروید"، مردم به سخن او اعتنا نمیکنند. هر وقت عالمانی داشتیم که "محرک قیادی"بودند، موفق بودند، و هرگاه عالمانی داشتیم که "محرک سیاقی" بودند، کسی به حرف آنها گوش نمیداد. "سایق" کسی است که از "پشت سر" میراند و "قائد" کسی است که از "جلو" رهبری میکند. آنکه از جلو رهبری میکند موفق است، اما آنکه از پشت سر سرق میدهد، ناکام خواهد بود.
بنابراین در سایة تحولی که امام راحل(قدس سره) در فقاهت اسلامی ایجاد کرد، مردم بالا آمدند، یعنی نه تنها اهل "فرهنگ"، بلکه اهل "آهنگ" و قصد، یعنی "امت" شدند، زیرا در پیشاپیش خود "امام" را دیدند.
سازماندهی فقه با این شرایط به دست با کفایت این رهبر عظیمالشأن میسر شد و عملی شدن آن از 15 خرداد 1342 هـ - ش آغاز گشت و در 22 بهمن 1357 و - ش به ثمر نشست.
مرحوم بوعلی میگوید: هر کس سخن گفت، فقط مردم را نصیحت کرده و به آنها گفت: راه اندیشه دشوار است،مواظب باشید، دقیق فکر کنید! اما راه حل نشان نداد، مثل آنکه بیابان پر تیغی در پیش روی سالکان باشد و کسی که سالکان این بیابان پرتیغ را میبیند، مرتب سفارش میکند که مواظب باشید تیغ به پای شما نرود. مگر با نصیحت می توان راهیان کوی تحقیق را به مقصد رساند.
مرحوم بوعلی میگوید: گر چه بین من و ارسطو 1300 سال فاصله است و کتابی زیر دست من نیامد که سالم بدرآید، ولی به ارسطو با دید تکریم مینگرم، برای این که او به نصیحت اکتفا نکرد، بلکه علاوه بر نصیحت، طرح را هم ارائه کرد. او کفش درست کرد، قالب گیری کرد، فرمود: ای سالک کوی اندیشه!این صغرای تو و آن هم کبری . بگو: "الف" ، "ب" است. "ب"، "ج" است، پس "الف"، "ج" است. اگر با این قالبگیری و پای افزار حرکت کردی، به مقصد میرسی، و گرنه درخواهی ماند.
حال اگر ما به پیکر مطهر امام امت(قدس سره) بانظر تکریم نگریسته و گریه میکنیم، برای آن است که ایشان برای احکام طرح دادند، تنها نصیحت نکردند، امر به معروف و نهی از منکر سهل است، اما رابطه فقیه و مردم را به رابطة امام و امت مبدل کردن دشوار است. این امر زحمات توانفرسا میخواهد تا مردم بفهمند که امت هستند و ولی آنها امام است و این امام و امت، هر دو ثقل اصغر هستند که باید در مقدم گرانقدر ثقل اکبر فدا شوند، چه اینکه شدهاند. بنابراین اگر در طول این مدت فتاوایی از معظم له صادر و دستورهایی دادهشد، اگر مقاومتهایی صورت گرفت، بر این پایگاه فکری استوار بوده است.
حال با دقت در آنچه تاکنون ذکرشد، معنای این آیه کریمه که ذات اقدس اله فرمود: ای اهل کتاب! تا زمانی که پایگاه فکری و فرهنگی نداشته باشید، توان اقامة کتاب آسمانی را نخواهید داشت، روشن میشود: (قل یا أهل الکتاب لستم علی شی حتی تقیموا التوریه و الانجیل و ما أنزل الیکم من ربکم). اما وقتی (علی شی) بوده و پایگاه فکری پیدا کردید، از توحش بیرون آمده و وحشی بودن آنها را ، که به غلط مدنیت را به نام خود به یغما بردهاند، تبیین میکنید.
امت ایران اسلامی لوء لوء گرانبهای عزت و شرف و گوهر گرانسنگ سعادت و سیادت و در گرانمایة مجد و کرامت را مدیون امام راحل(قدس سره) میباشد و آن حضرت نیز همة این فضایل و برکات را از حضرت نبیاکرم و امیرالمؤمنین(ع) به ارث برده است، چه اینکه در بخش بعدی این گفتار روشن خواهد شد که تمامی این مواد خام راآن ذوات مقدسه جمعبندی و سازماندهی کردهاند.
*کاری که امام خمینی در محور فقه انجام دادند، این بود که دست ولایت فقیه را که تا آن زمان مظلوم واقع شده بود، گرفتند و از قلمرو فقه بیرون آوردند ودر جایگاه اصلی خود که علم کلام است، نشاندند. تمام ادلهای که دربارة نبوت و امامت عامه عقلاً اقامه میشود، در زمان غیبت، دربارةولایت فقیه نیز قائم است، لذا ولایت فقیه یک مسأله کلامی است