خدمت رسانی را از بیمارستان آغاز کردم، وقتی احساس کردم جنازه مسلمانان روی زمین مانده راهی غسالخانه شدم، دیدم که شستن میت قضیه ای خاص است و هرکسی وارد این مقوله نمی شود. با خودم گفتم که برای کمک به بیماران داوطلبان دیگری حضور پیدا می کنند اما برای غسل دادن فوتی ها هرکسی راضی به حضور نمی شود.
اینجا صدای جیغ، فریاد، عجز و ناله از هر سمتی به گوش می رسد، غم از چهره خانواده هایی که عزیزان شان را از دست داده اند، می بارد. زنی چادری بر سرش کشیده و اشک می ریزد و دیگری در گوشه ای، مادر داغدارش را دلداری می دهد. همه جا را رنگ سیاه گرفته و صدای آژیر گوش خراش آمبولانس دلهره عجیبی را در دلم می اندازد.
صدای بلند لا اله الا الله از آن سوی آرامستان به گوش می رسد. دری باز می شود تابوتی را تحویل چند نفر می دهند و صدای ضجه جمعیت پشت در بالاتر می رود. تابوت را روی زمین می گذارند و بلافاصله به صف می ایستند تا نماز میت را اقامه کنند. در سوی دیگر اما خبری از جمعیت نیست. این افراد غریبانه تر جان داده اند و حالا کسی هم زیر تابوتشان را نگرفته، یک نفر با فاصله زیاد برایشان نماز میّت می خواند و با شرایطی خاص تر نسبت به اموات عادی دفن می شوند.
بوی سدر و کافور پراکنده در هوا، هوش را از سرم پرانده. احساس می کنم اینجا نقطه پایان است. به این می اندیشم که شاید هیچ مکانی به اندازه غسالخانه وحشت آور نیست، حتی واکنش آدم های اینجا در مواجهه با غسالان هم متفاوت است، عده ای می گویند غسال ها اجر دنیوی و اخروی دارند و عده ای هم از نزدیک شدن به آنها دوری می کنند. هوای سرد اینجا هم نمی تواند عرقی که از ترس بر روی پیشانی ام نشسته را خشک کند.
عمده ما انسان ها از مرگ آن هم به دلیل ناشناخته بودن این اتفاق حتمی وحشت داریم، مگر آن دسته از افرادی که ارتباط معنوی خاصی دارند که باعث می شود از مرگ و مردار نهرساند، این روزها ترس از جنازه و جسد و مرگ از یک سو و ترس از ابتلا به ویروس وحشتناک کرونا از سوی دیگر خیلی ها را حتی از امورات عادی زندگی شان معاف کرده است. حالا در چنین فضای رعب آوری هستند طلبه های خانمی که مردانه تر از خیلی از مردها با شجاعتی مثال زدنی، هردوی این ترس ها را کنار گذاشته اند و تن بی جان فوت شدگان ناشی از ابتلا به کرونا را غسل می دهند. . .
*بسم الله گفتیم و آمدیم
برای گفت وگو با این بانوان طلبه جهادی به بهشت معصومه (س) قم آمدیم تا ساعتی با این بانوان جهادی به گفت وگو بنشینیم، صحبت را با این پرسش آغاز می کنم که چه شد که تصمیم گرفتید در اینجا حضور پیدا کنید؟ می گوید: اغلب فعالان گروه های جهادی افرادی هستند که هرجا احساس کنند می توانند کاری انجام دهند و کاری از دستشان بربیاید، وارد کار می شوند. با شیوع کرونا و فوت تعدادی از مبتلایان تصمیم بر این شد که با گروهی از دوستان وارد این عرصه شویم و هر کاری که از دستمان برمی آید، انجام دهیم. البته قبل از حضور در غسالخانه در بیمارستان حضور داشتیم و به بیماران خدمت می کردیم. با توجه به کمبود نیرو خصوصا نیروهای زن در غسالخانه برای تیمم و غسل دادن فوتی ها سرانجام تصمیم بر این شد که عده ای در بهشت معصومه (س) حضور پیدا کنند و برای اموات بر زمین مانده مسلمانان تیمم انجام دهند.
*روزهای اول کارمان را با تیمم آغاز کردیم
روزهای ابتدایی حضور را اینگونه روایت می کند که روزهای اول با توجه به اینکه امکانات و لباس های محافظتی مناسب وجود نداشت، اموات تیمم داده می شدند، بعد از توصیه رهبری در مورد لزوم تغسیل کامل اموات کرونایی داوطلب شدندنکه اموات کرونایی را غسل دهند. با پیگیری های مختلف لباس های مناسب توسط خیرین خریداری شد تا نیروهایی که در حال فعالیت هستند از آسیب بیماری دور بمانند، بنابراین پس از مهیا شدن شرایط بانوان جهادی داوطلب تصمیم می گیرند کار غسل دادن اموات را آغاز کنند.
*فعالیت 12 بانوی طلبه در غسال خانه
از تعداد نیروهای جهادی حاضر در اینجا صحبت می کند، از اینکه در روزهای ابتدایی تعدادشان خیلی محدود بوده اما میدان را خالی نکردند، می گوید در حال حاضر ۱۲ نفر به طور ثابت در غسالخانه فعالیت می کنند و در دو شیفت اقدام به غسل دادن اموات مبتلا به کرونا می کنند، می پرسم تعداد فوتی های آقا بیشتر است یا خانم؟ می گوید، اطلاع دقیقی از تعداد آقایان ندارم اما احساس می کنم که تعداد فوتی های خانم های مبتلا به کرونا بیشتر باشد.
*خانواده ام مخالفت نکردند
حضور در اینجا و راضی کردن خانواده، شاید کار آسانی نباشد آن هم برای غسل دادن اموات مبتلا به کرونا! سوال می کنم خانواده را چطور راضی کردید؟ پاسخ می دهد، خانواده من هیچ مخالفتی با حضورم در این مکان نداشتند، می پرسم مگر ممکن است؟ پاسخ می دهد که اعضای خانواده روحیه جهاد و خدمت دارند و معمولا وقتی نیاز به حضور در بحران احساس می شود نه تنها کسی مخالفت نمی کند بلکه خودشان هم علاقه دارند در این کارزار حضور پیدا کنند. البته برخی از همکارانمان به سختی خانواده های خود را راضی کردند و پای کار ایستادند. به هرحال بیماری است و نگرانی، آن هم در محلی که نزدیک به فرد فوت شده مبتلا به کرونا قرار داریم نگرانی خانواده و اضطراب طبیعی است.
*شرایط را برای فرزندم توضیح دادم
می پرسم فرزندان شما چگونه با این موضوع کنار آمدند؟ توضیح می دهد دو فرزند دختر دارم، فرزند بزرگترم 14 ساله است و از کاری که انجام می دهم مطلع است و فرزند کوچکترم اطلاع ندارد، روحیه فرزند کوچکم حساس است و سعی کردم موضوع را با او مطرح نکنم. می پرسم فرزندان مخالف حضورتان نیستند؟ می گوید، طبیعی است که فرزندان من از حضورم در این فضا خوشحال نباشند اما اینکه بخواهند مخالفت کنند نه، اینگونه نبوده و شرایط را درک می کنند. فرزند کوچکم گاهی بهانه گیری می کند اما خواهرش در کنارش حضور دارد و باعث دلگرمی است، فرزند بزرگترم خوشبختانه درک بیشتری از شرایط دارد و تلاش می کند در انجام کارهای منزل بیش از گذشته به من کمک کند، تا جایی که وقتی پس از رفتن به منزل با دیدن اینکه دخترم کارهای خانه را انجام داده است خستگی از تنم خارج می شود.
*با اموات انس گرفتیم
از حال و هوای روزهای نخست شروع به کار می پرسم، سوال می کنم تا قبل از شروع به کار جنازه از نزدیک دیده بودید؟ می گوید برای اولین بار بود که فضای غسالخانه را دیدم، تا به حال میّت ندیده بودم، با مشاهده صورت اولین فوتی که قرار بود او را غسل دهم، حس عجیبی به من دست داد حسی شبیه به ترس یا تلنگر، دلم خالی شد سعی کردم خونسرد باشم تا اضطراب را به دیگران منتقل نکنم اما آن شب را نخوابیدم. این خاطره و احساس همیشه در یادم خواهد ماند، از آن روز سعی می کنم از این فضا درس خودسازی بگیرم. حالا پس از چندین روز کار سخت با اموات انس گرفته ایم و هر روز به همراه دوستان دعای فرج می خوانیم و امیدواریم این کار ما مورد رضایت خدا قرار گیرد و لبخند بر لبان امام زمان (عج) جاری شود.
*سخت ترین کار در غسالخانه
با شنیدن این صحبت ها تا حدودی ترسم ریخته اما شنیدن این خاطرات هم جذابیت خاص خود را دارد، می پرسم سخت ترین کار شما چیست؟ در مواقعی وقتی میت به ما تحویل داده می شود، می بینم که بیمارستان ها جسم بی جان را خوب آماده نکرده، برخی قسمت های بدن خونریزی داشته، برخی در دستشان سرُم وصل است که ما باید فرد را آماده غسل دادن و کفن کنیم. شاید سخت ترین کار جابه جایی میت و تحمل پوشیدن چند ساعته لباس های مخصوص باشد. بخشی از سختی کار طاقت آوردن در این لباس است که زیر این لباس عرق می کنیم و حرکت کردن با ماسک و لباس هم کار راحتی نیست.
غربت این اموات حس سنگین خاصی را به من القا می کند، نوع دفن شدنشان، نوع تحویل گرفتن آنها و اینکه کسی آن ها را تا لحظه دفن شدن همراهی نمی کند، امواتی که با غربت تحویل غسالخانه می شوند.
*غرورم شکست
ادامه می دهد، اینجا مکانی برای خودسازی است، در این روزها غرورم شکست و وقتی اموات همسن و سالان خودم را می بینیم که شاید آرزوهای زیادی داشته اند و امروز روی سنگ غسالخانه دراز کشیده اند باعث می شود تا بیشتر به خودم بیایم. همین موضوع باعث شده در رفتار با اموات و شستن آنها بیشتر دقت کنم.
خوشبختانه به نسبت روزهای اول تعداد داوطلبان ما در حال افزایش است و از این کار استقبال شده، دوستان طلبه و بسیجی در حال ثبت نام برای اینکار هستند و با حضور 8 نفر در هر شیفت کاری حجم کار به شدت کاهش پیدا خواهد کرد. شیفت های صبح از ساعت 8 تا نماز ظهر و شیفت عصر از نماز ظهر تا شب طول می کشد. تعداد فوتی ها و حجم کار هم به نسبت روزهای ابتدایی کمتر شده است.
*همسرم هم در این کار مشغول است
همسرش طلبه است، می گوید همسرم هم مشغول همین کار است، می پرسم از بیماری وحشت ندارید؟ پاسخ می دهد، ترس از بیماری طبیعی است اما، اگر قرار باشد بترسیم و این کار را نکنیم اموات مسلمانان روی زمین خواهد ماند. برخی از دوستان پس از چند روز روحیه خود را باختند و نتوانستند این کار را ادامه بدهند. افرادی که در گذشته این کار را انجام می دادند می گویند که ما از قبل اعلام کردیم که این کار را انجام نمی دهیم و از انجام این کار امتناع کردند، ما با تجهیزات کامل در حال انجام این کار هستیم و نکات ایمنی را رعایت می کنیم، همچنین تجهیزات خودمان را در اختیار افرادی که اموات عادی را غسل می دهند قرار داده ایم.
*طوری بیاندیشید انگار که صدها سال زنده اید
در بین صحبت هایش به سخنی از امیر مومنان (ع) اشاره می کند و ادامه می دهد، حضرت امیر (ع) فرمودند هر لحظه فکر کنید همین حالا خواهید مرد و طوری بیاندیشید انگار که صدها سال زنده اید. ما در این فضا این جمله را کاملا درک کردیم، کارهایمان را با دقت بیشتری انجام می دهیم و بیشتر به یاد مرگ هستم.
سوال می کنم، چند ساعت در روز به این کار مشغول هستید؟ توضیح می دهد، پس از نماز صبح تا شب هنگام مشغول این کار هستیم لذا خستگی نمی گذارد که به دیگر کارها بپردازیم. صحبت از شایعات این روزها به میان می آید می گوید، برخی مطالب در فضای مجازی آزار دهنده هستند، بحث کردن با شایعه پراکنان فایده ای ندارد و زمان مشخص می کند که حق با که بوده ما یاد گرفتیم کا را انجام دهیم آن هم بدون حاشیه، اولین باری که به بیمارستان رفتیم برای بیماران گُل بردیم، برخی در فضای مجازی گفتند این طلبه ها با رفتن به بیمارستان بیماری را به سطح شهر آوردند در صورتی که نکات بهداشتی را کاملا رعایت کرده بودیم، برخی دوستان ما به شهرستان رفته اند و متاسفانه شاهد برخوردهای بدی بودند و بخی از مردم شیشه های اتومبیل آنها را شکستند این درحالی است که در بیمارستان ها پزشکان می گویند که بدون حضور طلبه ها کار دشوار بود.
در ادامه صحبتش به روزهای حضورش در بیمارستان اشاره می کند، روزهای اول حضورم در بیمارستان دیدم که بیماری به کسی ارتباط نمی گرفت، متوجه شدم این فرد توان حرف زدن ندارد، برایش آب آوردیم با قاشق به او آب دادیم ولی ما به همین سالمندان رسیدگی کردیم و حالا از بیمارستان ترخیص شده است، وقتی روز اول این بیمار را دیدم فکرش را هم نمی کردم تا فردای آن روز زنده بماند، نتیجه کار برای ما مهم است نه شایعات. برخی در فضای مجازی عنوان می کنند که اموات کرونایی قبر دسته جمعی دارند که اشتباه محض هست، بهترین غسل را برای بیماران کرونایی انجام می دهیم، اموات جداگانه دفن می شوند و گور دست جمعی ندارند، آداب شرعی میت مسلمان را دقیق رعایت می کنیم.
*هرکسی شستن میّت را قبول نمی کرد
تقریبا به پایان سوالات رسیده ایم که یکی دیگر از این بانوان طلبه به جمعمان اضافه می شود، از او می خواهم دلیل حضورش در اینجارا برایمان شرح دهد، می گوید کمک رسانی به بیماران را از بیمارستان آغاز کردم و وقتی احساس کردم جنازه مسلمان روی زمین مانده راهی غسالخانه شدم، دیدم که شستن میت قضیه ای خاص است و هرکسی وارد این مقوله نمی شود. با خودم گفتم که برای کمک به بیماران داوطلبان حضور پیدا می کنند اما برای غسل دادن فوتی ها هرکسی راضی نمی شود. خوشبختانه خانواده ام به دلیل اینکه روحیه جهادی دارند، مخالفتی با حضورم نداشتند و حتی وقتی تیمم انجام می دادیم برادرم می گفت باید میت را غسل داد، برادرم در بیمارستان مشغول است و دیگری هم با گروه های جهادی همکاری دارد.
*هربار شستن فوتی ها استرس زا است
از او می پرسم تا قبل از این هم کار غسل انجام داده بودید؟ می گوید، خیر حتی وقتی مادرم هم مرحوم شد نتوانستم بالای سرش حاضر شوم، روز اول ترس و استرس داشت و این ترس نسبت به روزهای قبل کمتر شده است، برای هربار باز کردم کاور فوتی ها این استرس وجود دارد که قرار است با چه فردی مواجه شویم، سعی می کنیم عادی برخورد کنیم و اضطرابمان را به یکدیگر انتقال ندهیم.
*از کاری که کردم پشیمان نیستم
می پرسم از حضورتان در اینجا پشیمان نیستید؟ با جدیت پاسخ می دهد من با این نیت که حضورم در این مکان واجب است آمدم، از کاری که کردم پشیمان نیستم هرچند علاقه ای به این کار نداشتم اما اگر به گذشته برگردم باز هم به اینجا خواهم آمد، امیدوارم زودتر تمام شود و به کارهای روزمره برسیم.
*به ما می گفتند خانم های کرونایی!
با خنده خاطره ای از این دوران برایمان تعریف می کند، چون نام خانوادگی یکدیگر را نمی دانستیم به ما می گفتند خانم های کرونایی! که به مرور زمان با شناخت یکدیگر به نام همدیگر را صدا می زنیم، یک شب یکی از دوستان من که در بیمارستان فعال است گفت که کمبود نیرو داریم و من به بیمارستان رفتم، یکی از بیماران وضعیت خوبی نداشت که همان روز جان خود را از دست داد، فردای آن روز که به بیمارستان رفتم همان شخص را برای غسل آوردند، این شخص شب قبل درحال زجر کشیدن بود درحالی که در غسالخانه آرام خوابیده بود، خیالم راحت شد که از درد آسوده شده اما حسرت می خورم که کاش آن شب بالای سرش مانده بودم و برای سلامتی اش دعا می کردم. در برخی بیمارستان ها اتاق افراد بدحال از افراد عادی جدا نیست که این موضوع باعث استرس بیش از حد افرادی حال بهتری دارد می شود، چون این موضوع را با جان و دل حس کرده ام تقضا دارم که به این موضوع رسیدگی شود.